سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برترین مردم کسی است که دانش مردم را بر دانش خویش بیفزاید . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

دیگرسو

Powerd by: Parsiblog ® team.
خودتان بگویید(سه شنبه 88 آذر 3 ساعت 12:33 صبح )

دیروز جسه دادگاه قرار بود راس ساعت 9 شروع بشه ومن
ناچار به سحرخیزی بودم و از آنجا که خیلی مقید به وقت شناسی هستم ساعت هشت
ونیم
  رسیدم دم در شعبه......


جناب قاضی ساعت 9 تشریف فرما شدند و چون ساعت هشت و
نیم هم وقت رسیدگی داده بودند ، مسلما آنها زودتر می باست داخل می شدند
که این مهم
تا ساعت ده به طول انجامید .........


جلسه ساعت 9 ساعت ده  و ربع  تشکیل
شد و من نگران بودم که ساعت یازده با کتاب فروش قرار دارم تا سه جلد کتاب مورد
سفارش را تحویل بگیرم.....


بعد از جلسه یک راست از تخت طاووس به  چهارراه ولی عصر تاکسی گرفتم و جالبه  ساعت یازده که رسیدم ، کتاب فروش نبود....زنگ
زدم
 ....گفت : یک جلد از کتابهای شما را
دیروز مشتری خواست ، فروختم!!! و دو جلد دیگر را هم با خودم آوردم خانه
 !!! الان هم سرما خوردم و نمی توانم بیام ،
ببخشید....


با خودم گفتم حالا که قسمت نبوده کتاب عرفانی بخونم
، این هزینه را همچنان صرف اعتلای
 فرهنگی
کنم.... و به دلیل عشق وافر به ادبیات راهی انتشارات تکا شدم.......از پشت ویترین
کتاب ها را دیدم که مرتب روی پیشخوان چیده شده بود و در پشتی کتاب فرشی را هم از
همان بیرون چک کردم ، دیدم بازه ...خیالم راحت شد که حتما این بار فروشنده هست و
داخل شدم.....


با نهایت تعجب و تاسف دیدم که نه ...در  بسته بود.....


دیگه عصبانیت به درد همین وقتها می خوره ....


رفتم نگهبانی ....و .بعد ریاست .......


عرض کردم این آقای فروشنده  چرا تشریف ندارند؟


فرمودند : رفته اند ماموریت


البته من به کرات از مقابل انتشارات تکا رد شده  بودم و  هر بار که فروشنده نبود ، جویای علت شده بودم و الان فکر می کنم که در
جریان جزئیات زندگی خصوصی ایشان هستم....و این آخری ها یک بار به علت عدم چیدمان
کتب ، درب کتابفروشی را قفل زده بودند!


بگذریم.....


بالاخره یک نفر را از طبقه چهارم  پیدا کردند و آوردند تا در را به روی ما بگشاید
....


آقای کلیددار گفت خانم چه کتابی می خواهید؟


و اینجا بود که فهمیدم اصلا نمی دانم چه کتابی می
خواهم و باید کتابها را ببینم
  تا
بدانم....


مثل اینکه عجله داشت و شاید او هم ماموریت داشت
....برای همین هر چی کتاب دم دستم بود را برداشتم و چون کیف کارم خیلی سنگین بود ،
خویشتن داری کردم و بسنده کردم به این کتابها :


گناه اول : ناصر فیض


باغ دوردست : سعید بیابانکی


گنجشک های معبد انجیر: علیرضا بدیع


از این بهشت موازی: حامد حسین خانی


تب نیلوفری: محمد سلمانی


از سالهای دور و نزدیک: محمدجواد محبت


دیشب کسی مزاحم خواب شما نبود: پانته آ صفایی


جسمم غزل است اما روحم همه نیمایی ست: محمدعلی بهمنی


در اوج غربت نارنج: نغمه مستشار نظامی


آقای نگهبان گفت : این کتابها را برای چی می خری؟
این شعرها را می خوانی؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


راستی انتشارات تکا همیشه کتابهای خود را با 30 درصد
تخفیف عرضه می کند.....البته
  اگر توانستید
به کتابفروشی راه یابید......موفق باشید
  .


» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
می خواستم ...
.
...
هر چه تو می پراکنی...
گرگ بیابان
چقدر ...؟
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 4  بازدید
بازدیدهای دیروز: 4  بازدید
مجموع بازدیدها: 71393  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

دیگرسو
کوثر یاری
منم و عشق و خلوتی که در آن هیچ کس هیچ کس نمی گنجد
» لینک دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «