سالهاي سالست همانجايي كه بوديم هستيم داخل همان تنگ و همان قفس؛ راجع به من كه صدق مي كنه
راستي براي آخرين بار آپيدم بدم نمي ياد يه بارم كه شده بهم سر بزنيد
اي آفتاب به شب مبتلا خداحافظ غريب واره دير آشنا خداحافظبه قله ات نرسانيد بخت کوتاهم بلند پايه بالا بلا خداحافظتو ابتداي خوش ماجراي من بودياي انتهاي بد ماجرا خداحافظبه بسترت نرسيدند کوزه هاي عطش سراب تفته چشمه نما خداحافظميان ماندن و رفتن درنگ مي کشدم بگو سلام بگويم و يا خداحافظقبول مي کنم از چشمهاي معصومت که بي گناه تريني ولي خداحافظاگر چه با تو سرشتند سرنوشت مرا ولي براي هميشه تو را خداحافظ .
به اميد روزهاي ديدار زنده ام هر چند ملامتم كنند.
سلام
انتخاب خوبي بود