می خواستم برایت مائده ی آسمانی بگسترانم
و شراب خانگی در پیاله ات بریزم
کوثر یاری
در یک بعدازظهر داغ تابستانی
زن
حس می کند
که ساق های ظریفش را در آب رودخانه می گذارد
و به سمت روشنی سرازیر می شود
حس می کند
جنگل به سویش قدم برمی دارد
و دریای دوردست
به زبان مادری اش
با وی تکلم می کند
ناگهان
عطر باغهای نارنج و لیمو
از سرزمین های شمالی
به گیسوان وحشی او کوچ می کنند
حس می کند کسی پیشانی اش را می بوسد
وبلاگ جدیدم:
می دانم تو پاداشی هستی
برای سال های رنج و عذاب من
برای این که هرگز
دل به لذات حقیر مادی نبستم
برای آن که هیچگاه به عاشقی نگفتم :
" تو تنها عشق منی "
و برای اینکه بدی دیدم و بخشیدم
تو فرشته ی جاودانی من خواهی بود...
آنا آخماتوا
وقتی اول اردیبهشت باشد و باران بیاید،
وقتی هوای قدم زدن زیر باران باشد و شعری که می دانی....
از پشت پنجره ی اتاقم برایت غزل می خوانم :
کس نگذشت در دلم، تا تو به خاطر منی
یک نفس از درون من خیمه به در نمی زنی
مهر گیاه عهد من ، تازه تر است هر زمان
ور تو درخت دوستی از بن و بیخ برکنی
کس نستاندم به هیچ، ار تو برانی از درم
مقبل هر دو عالمم، گر تو قبول می کنی
از همه کس رمیده ام، با تو درآرمیده ام
جمع نمی شود دگر، هر چه تو می پراکنی
ای دل اگر فراق او، و آتش اشتیاق او
در تو اثر نمی کند، تو نه دلی که آهنی
هم به در تو آمدم، از تو که خصم و حاکمی
چاره ی پای بستگان، نیست بجز فروتنی
سعدی اگر جزع کنی، ور نکنی چه فایده
سخت کمان چه غم خورد، گر تو ضعیف جوشنی
" سعدی"
دل به تکرار شب حادثه ایمان دارد
گرچه رویای خودش را ز تو پنهان دارد
باید عاشق بشوی تا که بفهمی دل من
تا چه حد علقه به گیسوی پریشان دارد
چشم نیلوفریت را به نگاهم برسان
وهم مرداب در این حوضچه اسکان دارد
هر چه می خشکم و می میرم از این فاصله ها
باز در عمق تنم روح تو جریان دارد
حق انکار تو در کشتن من محفوظ است
گرچه یک شهر به خونریزیت اذعان دارد
بره ی اهلی من ! کاش بدانی که فقط
دل بی رحم تو را گرگ بیابان دارد