سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش دو گونه است : در طبیعت سرشته ، و به گوش هشته ، و به گوش هشته سود ندهد اگر در طبیعت سرشته نبود . [نهج البلاغه]

دیگرسو

Powerd by: Parsiblog ® team.
...(پنج شنبه 88 شهریور 26 ساعت 10:21 عصر )




ابر سیاهی در نگاهم جان گرفته بود

چتر تو را بستم ولی باران گرفته بود


باد از میان گیسوانم داشت می وزید

در کوچه فصل تازه ای جریان گرفته بود


با خودنمایی غنچه ای می خواست گل کند

لبهایت از من بوسه ای پنهان گرفته بود


آغوش می گشودی و پیراهنم عجیب

حال و هوای یوسف کنعان  گرفته بود


طاقت نیاوردم لبم از بوسه هم گذشت

آب از سرم رد شد ، غزل پایان  گرفته بود


........

بعد از تو مادر با من از عمر دوباره گفت

نذر من آن شب مجلس قرآن  گرفته بود


» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

می خواهم....(شنبه 88 شهریور 14 ساعت 6:0 صبح )



سلام 

ممنون

خداحافظ !

سخت ترین کار دنیا به عهده ی من است

فقط از همین سه کلمه 

که از دهانت ادا می شود

می خواهم عشقبرداشت کنم


» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

هم....(جمعه 88 مرداد 9 ساعت 2:54 صبح )

 غزل ها هم  تعبیر می شوند .....باورنکردنی است !

از دورترین فاصله ها همسفرم شد

همسایه ی یک کوچه ی نزدیکترم شد

یک لحظه به گیسوی من آویخت دلش را 

از دور شبیه گل سنجاق سرم شد

آن قدر دلش را به دلم بست و گره زد

تا کالبدش پس زد و روح دگرم شد

هر صبح به مهمانی ام آمد غزلی گفت

در سفره ی صبخانه عسل شد شکرم شد

لبخند زد و بوسه به لبهای خودش ریخت

بوسید و همآغوش تن شعله ورم شد

یکشب چمدان بست و از این شهر گذر کرد

مردی که از آغاز غزل همسفرم شد


» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

این بار !(سه شنبه 88 تیر 23 ساعت 12:34 صبح )

این بار دلم ز عاشقی جان نبرد

این است سزای آنک فرمان نبرد

اندر بُنه دارم از غم اکنون باری

دردی که به هیچ روی درمان نبرد

                             عطار نیشابوری



» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

مرد این افسانه(پنج شنبه 88 تیر 18 ساعت 9:30 عصر )

    خواب مرا از چشم های من گرفته است

    این شعله های کاغذی دامن گرفته است

    انگشتهایم روی بوم آتش کشیده اند

    یا دست من را دست اهریمن گرفته است ؟

    شاید خدا روز ازل تقدیر کرده بود

    شاید خدا جرم مرا گردن گرفته است

    یوسف به آغوش هوس ها تن نمی داد

    گیرم زلیخا چاک پیراهن گرفته است

    پس بی گمان باید از این دیوانگی گذشت

    چون مرد این افسانه حالا زن گرفته است !


» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
می خواستم ...
.
...
هر چه تو می پراکنی...
گرگ بیابان
چقدر ...؟
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 5  بازدید
بازدیدهای دیروز: 13  بازدید
مجموع بازدیدها: 71407  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

دیگرسو
کوثر یاری
منم و عشق و خلوتی که در آن هیچ کس هیچ کس نمی گنجد
» لینک دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «