سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه مغلوب غفلت شود، دلش می میرد . [امام علی علیه السلام]

دیگرسو

Powerd by: Parsiblog ® team.
به آفتاب ....(جمعه 89 خرداد 21 ساعت 1:5 عصر )



به آفتاب سلامی دوباره 


با اینکه اینکه این غزل را مدت ها پیش گفته بودم، اما حال و هوایش را دوست دارم ...  




فصل آواز من و زمزمه ی تیهوها

می رسد با غزلی ناب ز دیگرسوها


پشت سر جاده ها رنگ زمستان دارند

روبرویم نفس گرم تو و شب بوها


عطر و بوی گلی از دامنه ها می آید

نکند باد گره خورده به آن گیسوها


من که زندانی چشمان توام می دانم

در کمند تو زیادند از این آهوها


با تو لبخند زدن وصف عجیبی دارد

مثل جریان عسل در بدن کندوها


شعر می خواست که از حس تو لبریز شوم

کمکم کن برسم باز به دیگرسوها

   

                                               کوثر یاری                                               


» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

پرنده مردنی است(چهارشنبه 89 اردیبهشت 29 ساعت 7:50 عصر )


مثل کودکان به من سنگ پرت می کنی 

یک کمی یواش تر من دلم شکستنی است


من دلم پرنده ای است با دو چشم بی فروغ

بیشتر به فکر باش چون پرنده مردنی است


آرش پورعلی زاده


                               و ....برای تو نازنین  :


در این زمانه غزالی چنین نخواهد کرد

برای صید تو عمری کمین نخواهد کرد


عروس ماهی دریای دور را احدی

دچار تنگ در این سرزمین نخواهد کرد


بنوش گرمی خون مرا که بوسه ی هیچ

زنی لبان تو را آتشین نخواهد کرد


کسی به میوه ی ممنوعه دل نمی بندد

و نوبرانه تو را دستچین نخواهد کرد


برای این همه آیینه ناز کرده دلم

ولی برای تو ای نازنین ! نخواهد کرد


تو شاعری...غزلم را بخوان و باور کن

کسی به غیر تو با من چنین نخواهد کرد



      کوثر یاری



» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

این روزها(جمعه 89 اردیبهشت 3 ساعت 11:12 عصر )
این روزها ...

تو چنگ ابرای بهار افتادم و در نمیام
چشمامو سرزنش نکن از پسشون بر نمیام
پیر شدم تو این قفس یه کم بهم نفس بده
رحم و مروتت کجاست جوونیامو پس بده
فکر نمیکردم بذاری زار و زمین گیر بشم
فکر نمیکردم یه روز اینجوری تحقیر بشم

اون همه که دلم برات به آب و اتیش زده بود
حتی اگه سنگ بودی دلت به رحم اومده بود
 
دلش نخواست و نمیخواد یه روز به حرفام برسه
شاید میخواد رقیب من به آرزوهاش برسه

پسند من تو هستی که این همه بخت من سیاست
دلبر خود پسند من قله ی خوشبختی کجاست؟
ازت میخواستم بمونی بهت میگفتم که نری
این روزا نیستی اما باز به پات میفتم که نری

                                                     شاعر: حسین صفا


» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

...(شنبه 89 فروردین 28 ساعت 11:8 عصر )


عفو، از کسانی نیکوست که توانایی انتقام دارند...

http://s-rashidi.blogfa.com/




» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

ترانه(سه شنبه 89 فروردین 10 ساعت 4:22 صبح )

 

کاشکی اینجا بودی/Wish You Were Here/

 

خب .... پس فکر میکنی که میتوانی تشخیص بدهی

بهشت را از دوزخ

آسمان های آبی را از درد

میتوانی تشخیص دهی مزرعه های سبز را از خط فولادی و سرد راه آهن؟

لبخندی را از یک نقاب

راستی فکر می کنی میتوانی تشخیص بدهی!؟

و آیا تو را وادار نکردند که قهرمانانت را با ارواح معامله کنی

خاکستر داغ را با درخت ها؟

هوای گرم را با نسیم خنک؟

آسایش سرد را با تغییر؟

آیا نقش سیاهی لشکر را در جنگ با نقش مهم در یک قفس معاوضه کردی؟

کاشکی اینجا بودی ? چقدر دلم می خواست که اینجا بودی

ما دو روح گمشده هستیم که در تنگ ماهی شنا می کنیم

سالهای سال است که

همان جایی که بودیم هستیم

چه چیزی یافته ایم؟

همان ترس های قدیم را

کاشکی اینجا بودی

و واقعا کاش اینجا بودی.

 

                           پینک فلوید

http://balamusics.wordpress.com/2010/01/22/کاشکی-اینجا-بودیwish-you-were-hereپینک-فلوید/


» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

تفال(چهارشنبه 89 فروردین 4 ساعت 3:39 صبح )

 اگر به خانه ی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن. به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم. 

                                                                                                                                    فروغ فرخزاد 

حافظ می گوید :


ما بیغمان مست دل از دست داده ایم 

همراز عشق و همنفس جام باده ایم


بر ما بسی کمان ملامت کشیده اند

تا کار خود ز ابروی جانان گشاده ایم


ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای

ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم


» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)

بهار(چهارشنبه 89 فروردین 4 ساعت 3:27 صبح )

این ترانه  را نمی دونم کی گفته اما زمزمه این روزهای منه :

تو رو هرگز ندیدن 

می دونی که سخته عزیزم

دست من نیست بخدا

بی اختیار اشک می ریزم

یه بهار و دو بهار

تا نگذشته ده بهار

دنیا داد می زنه

دیگه بسه انتظار

شاید امشب به طلوع صبح فردا نرسه

شاید این تشنه ی خسته پا به دریا نرسه

نمی دونم واسمون چه خوابی دیده روزگار

تو رو قسم به اون خدا نذا بگذره بهار

عزیزم یه حدی داره لحظه های انتظار

تو رو قسم به اون خدا نذا بگذره بهار

شاید امشب به طلوع صبح فردا نرسه

شاید این تشنه ی خسته پا به دریا نرسه





» کوثر یاری
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
می خواستم ...
.
...
هر چه تو می پراکنی...
گرگ بیابان
چقدر ...؟
[عناوین آرشیوشده]

بازدیدهای امروز: 7  بازدید
بازدیدهای دیروز: 10  بازدید
مجموع بازدیدها: 73079  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

دیگرسو
کوثر یاری
منم و عشق و خلوتی که در آن هیچ کس هیچ کس نمی گنجد
» لینک دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «