دلم ز دلهره افتاد و غرقه در خون شد
عفونت از شریانم گذشت و طاعون شد
همین که در ریه هایم نفس کم آوردم
هوای عشق تو در من وزید و افیون شد
دوباره باد مرا سمت کوچه ها هل داد
دوباره کوچه پر از ردپای مجنون شد
کبوترانه به شوقت گذشتم از پاییز
زوال خاطره هایم درخت زیتون شد
اگرچه فصل شکوفایی اقاقی ها
تگرگ زد به درختان، بهار مدفون شد
مرا به وسعت این زخم کهنه باور کن
اگر که خاطره هایت به عشق مدیون شد
کوثر یاری
عاشق این روزهام...بهمن و اسفند....اگه قرار بود یک ماه از سال را انتخاب می کردم ، حدودا از نیمه بهمن تا نیمه اسفند می شد ماه محبوب من. شاید برای شما خرافه اما برای من به صورت یک اعتقاد درآمده که همیشه بهترین اتفاقهایی که ممکنه توی همین یک ماه می افته. تقریبا از ده سال پیش تا حالا این قانون برای من تکرار شده
.... دوست دارم هوای این روزها را در آغوش بگیرم و برای همه آنچه گذشته با صدای بلند خدا را شکر کنم ....معجزه حقیقت داره !
سلام.....
این روزها وبلاگم اصلا شاعرانه نیست.... اما.... این تمام آنچه هست :
*یک سالک سخت می میرد...مرگش باید خیلی با او بجنگد تا او را با خود ببرد. سالک خود را در آغوش مرگ نمی اندازد.
*یک سالک می پندارد که مرده است و به همین علت چیزی برای از دست دادن ندارد. او همیشه آرام و خاطرجمع است. چون بدترین پیشامدها برایش رخ داده است. اما از گفتار و رفتارش چنین برنمی آید که شاهد همه چیز بوده است.
*یک سالک مبارز، قسمت خود را هرچه که باشد می پذیردو آن را ،هرچه که هست ،با کمال فروتنی قبول می کند. با فروتنی می پذیرد که چه هست و نه اینکه به آن تسلیم شود.
*تفاوت اساسی بین یک سالک مبارز و یک انسان معمولی در این است که سالک همه چیز را به عنوان مبارزه طلبی قبول می کند، ولی انسان معمولی همه چیز را به عنوان برکت و یا نفرین به شمار می آورد.
*بهترین انسانها وقتی مشخص می شوند که پای دیوار قرار گیرند و لبه ی کارد را بر گلوی خود احساس کنند.
افسانه های قدرت - کاستاندا