همبازی من ! همدم خوب عروسکم !
دست مرا محکم بگیر این بار کودکم
!
می ترسم از اینکه تو را ناگاه گم کنم
وقتی به شادی می دوی با بادبادکم
وقتی که چشمت شیطنت را جیغ می کشد
حس می کنم من هم گلویم هست سوتکم *
باید رکودم را کنارت زیر و رو کنم
تا گل کند شاید همین امروز جلبکم
ما هر دو از جنس هوای پاک و تازه
ایم
تو آسمان آبی و من هم چکاوکم
آزادی اما مهربانی را برای تو.....
من ذره ذره حبس کردم توی قلکم
حالا بخواب و یک بغل آرامشم بده
من را رها کن از شب و کابوس بختکم
تا پا به پایت قصه ها را زندگی کنم
چون برخلاف سن و سالم ، سخت کودکم!
______________________________
*نمیدانم پس از مرگم چه خواهم شد؟
نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
؟
ولی بسیار مشتاقم،
که از خاک گلویم سو تکی سازد.
بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی،
دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد،
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.
بدین سان بکشند در من،
سکوت مرگبار م را.
دکتر علی شریعتی