این ترانه را نمی دونم کی گفته اما زمزمه این روزهای منه :
تو رو هرگز ندیدن
می دونی که سخته عزیزم
دست من نیست بخدا
بی اختیار اشک می ریزم
یه بهار و دو بهار
تا نگذشته ده بهار
دنیا داد می زنه
دیگه بسه انتظار
شاید امشب به طلوع صبح فردا نرسه
شاید این تشنه ی خسته پا به دریا نرسه
نمی دونم واسمون چه خوابی دیده روزگار
تو رو قسم به اون خدا نذا بگذره بهار
عزیزم یه حدی داره لحظه های انتظار
تو رو قسم به اون خدا نذا بگذره بهار
شاید امشب به طلوع صبح فردا نرسه
شاید این تشنه ی خسته پا به دریا نرسه