به آفتاب سلامی دوباره
با اینکه اینکه این غزل را مدت ها پیش گفته بودم، اما حال و هوایش را دوست دارم ...
فصل آواز من و زمزمه ی تیهوها
می رسد با غزلی ناب ز دیگرسوها
پشت سر جاده ها رنگ زمستان دارند
روبرویم نفس گرم تو و شب بوها
عطر و بوی گلی از دامنه ها می آید
نکند باد گره خورده به آن گیسوها
من که زندانی چشمان توام می دانم
در کمند تو زیادند از این آهوها
با تو لبخند زدن وصف عجیبی دارد
مثل جریان عسل در بدن کندوها
شعر می خواست که از حس تو لبریز شوم
کمکم کن برسم باز به دیگرسوها
کوثر یاری