در یک بعدازظهر داغ تابستانی
زن
حس می کند
که ساق های ظریفش را در آب رودخانه می گذارد
و به سمت روشنی سرازیر می شود
حس می کند
جنگل به سویش قدم برمی دارد
و دریای دوردست
به زبان مادری اش
با وی تکلم می کند
ناگهان
عطر باغهای نارنج و لیمو
از سرزمین های شمالی
به گیسوان وحشی او کوچ می کنند
حس می کند کسی پیشانی اش را می بوسد