برای خودم و سمیه ! به یاد اولین روزی که در دانشکده ی ادبیات، کلاس استاد قیصر امین پور ، همدیگر را دیدیم....یادت هست؟ داستان داش آکل !
چقدر زود گذشت .....
نه !
کاری به کار عشق ندارم !
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هرکسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می کند...
پس
من با همه ی وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم !
قیصرامین پور